کسی که تصور کاری را کند بدون آنکه آن کار را انجام دهد. خیال باف. (ناظم الاطباء). خیال ساز. آنکه فانوس خیال را بکار اندازد. (یادداشت مؤلف) : بازیچۀ لعبت خیالت زین چشم خیال بازگشتم. سیدحسن غزنوی. در پردۀ دل آمد دامن کشان خیالش جان شد خیال بازی در پردۀ وصالش. خاقانی. به تبسم نهانی که زده بگریۀ من مژۀ خیال بازم چه گهر که سفته امشب. بابافغانی (از آنندراج)
کسی که تصور کاری را کند بدون آنکه آن کار را انجام دهد. خیال باف. (ناظم الاطباء). خیال ساز. آنکه فانوس خیال را بکار اندازد. (یادداشت مؤلف) : بازیچۀ لعبت خیالت زین چشم خیال بازگشتم. سیدحسن غزنوی. در پردۀ دل آمد دامن کشان خیالش جان شد خیال بازی در پردۀ وصالش. خاقانی. به تبسم نهانی که زده بگریۀ من مژۀ خیال بازم چه گهر که سفته امشب. بابافغانی (از آنندراج)
خیال پروری. وسوسه. خیال سازی. تصورات نابجا و گمانهای بی معنی: آن پرده و این خیال بازی است از زحمت این و آن مرا بس. خاقانی. ای دل از این خیال سازی چند بخیالی خیال بازی چند. نظامی. چون نباشد خیالهای درشت خاطرم را خیالبازی کشت. نظامی. تا کند صید سحرسازی تو جادوان را خیال بازی تو. نظامی. دیدۀ مردم خیال پرست از فریب خیال بازی رست. نظامی
خیال پروری. وسوسه. خیال سازی. تصورات نابجا و گمانهای بی معنی: آن پرده و این خیال بازی است از زحمت این و آن مرا بس. خاقانی. ای دل از این خیال سازی چند بخیالی خیال بازی چند. نظامی. چون نباشد خیالهای درشت خاطرم را خیالبازی کشت. نظامی. تا کند صید سحرسازی تو جادوان را خیال بازی تو. نظامی. دیدۀ مردم خیال پرست از فریب خیال بازی رست. نظامی