جدول جو
جدول جو

معنی خیال ساز - جستجوی لغت در جدول جو

خیال ساز
(خَ پَ سَ)
خیال پرداز. خیال باز. خیال پرور. متخیل. آنکه خیال در سر پرورد:
آئینه گداز دیده بازان
پیغام ده خیال سازان.
فیض (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که همواره در عالم خیال سیر می کند و هر کاری را در عالم خیال انجام می دهد و به مرحلۀ عمل نمی رساند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خیا)
خیال پروری. خیال بازی:
ای دل از تن خیال سازی چند
بخیالی خیال بازی چند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا)
خیال گونه. همانند خیال. چون خیال:
در آینۀ خیالت از خود
جز موی خیال سان مبینام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
کسی که تصور کاری را کند بدون آنکه آن کار را انجام دهد. خیال باف. (ناظم الاطباء). خیال ساز. آنکه فانوس خیال را بکار اندازد. (یادداشت مؤلف) :
بازیچۀ لعبت خیالت
زین چشم خیال بازگشتم.
سیدحسن غزنوی.
در پردۀ دل آمد دامن کشان خیالش
جان شد خیال بازی در پردۀ وصالش.
خاقانی.
به تبسم نهانی که زده بگریۀ من
مژۀ خیال بازم چه گهر که سفته امشب.
بابافغانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا لِ)
تصور بیهوده. پندار خام. توقع بیجا. هوس بیجا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
خیال پرور. خیال باز. بر بال خیال سوارشونده. (یادداشت مؤلف). آنکه بنای کارهای وی از روی هوا و هوس است و واقعیت ندارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا)
خیال پروری. وسوسه. خیال سازی. تصورات نابجا و گمانهای بی معنی:
آن پرده و این خیال بازی است
از زحمت این و آن مرا بس.
خاقانی.
ای دل از این خیال سازی چند
بخیالی خیال بازی چند.
نظامی.
چون نباشد خیالهای درشت
خاطرم را خیالبازی کشت.
نظامی.
تا کند صید سحرسازی تو
جادوان را خیال بازی تو.
نظامی.
دیدۀ مردم خیال پرست
از فریب خیال بازی رست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیال باف
تصویر خیال باف
آنکه امور را در خیال انجام دهد و بمرحله تحقق نرساند خیال اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیال بازی
تصویر خیال بازی
عمل خیال باف خیال اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفال ساز
تصویر سفال ساز
آنکه ظروف سفالین سازد، آنکه سفال برای بام خانه ها سازد
فرهنگ لغت هوشیار
پندارباف، خیال اندیش، خیال بند، خیال پرداز
متضاد: واقع بین، واقعیت گرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد